اردیبهشت: من ناتور دشت بودم. دشتِ قرصای توی یخچال. هر شبی که چراغا خاموش میشد برای خوابیدن، شیفت من شروع میشد برای بیدار موندن. میرفتم پشت در اتاقش تا صدای دردش بلند بشه. راس یه ساعتی بود این صدا. یه ساعت مشترک با دیالوگای مختلف. «خدایا بسه»، «دارم میمیرم»، «جونم رو بگیر». وقتایی که هشیار بود اسم منم میبرد. میدونست من اون پشت نشسته خوابیدم تا ناتور دشت دردش باشم. یه شب که چاهار دست و پا پریده بودم سمت یخچال که صدای دردش رو کم کنم، دیدم تموم ش
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمیکنم. گویا ترجمهی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلیها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ترجمههای بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
اولین چیزی که درباره این کتاب می خواستم بدونم، راجع به اسمش بود؛ اینکه ناتور دشت یعنی چی! تا اینکه به اونجایی از کتاب رسیدم که هولدن به فیبی درباره اینکه دوست داره در آینده چیکار بکنه، می گه. ناتور یعنی نگهبان، محافظ و ناتور دشت یعنی نگهبان دشت.
داستان درباره هولدن شانزده ساله ایه که از مدرسه اخراج شده و این اولین بارش نیست. اون مجبور می شه سه روز رو در نیویورک بگذرونه تا نامه اخراجش به دست خانواده اش برسه و مجبور نشه که خودش ماجرا رو توضیح بد
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمیکنم. گویا ترجمهی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلیها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ترجمههای بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهمان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگیام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاقها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت (به انگلیسی: The Catcher in the Rye) نام رمانی اثر نویسندهٔ آمریکایی جروم دیوید سالینجر است که در ابتدا به صورت دنبالهدار در سالهای ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
خلاصهٔ داستان
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دا
+ دیشب داشتم پست زیست محیطی آقاگل رو می خوندم، با خودم گفتم حتما باید یه کیسه پارچه ای برا خودم پیدا بکنم. نشدم دیگه عزممو جزم می کنمو یکی درست می کنم. صبح یعنی همین یه ساعت پیش به شکل اتفاقی یه کیسه پارچه ای به دستم رسید! من ذوق! من نگاه :))))
+ ننه بعد از این که عکساشو دیده می گه نه من بد افتادم. چرا این شکلی میفتم تو عکسا...:/ بعد از چند ثانیه مکث می گه اونایی که تو واقعیت قشنگن تو عکسا خوش عکس نیستن : دی
+ این مدت فقط دارم سریال کره ای می بینم. لعنتی این
+ دیشب داشتم پست زیست محیطی آقاگل رو می خوندم، با خودم گفتم حتما باید یه کیسه پارچه ای برا خودم پیدا بکنم. نشدم دیگه عزممو جزم می کنمو یکی درست می کنم. صبح یعنی همین یه ساعت پیش به شکل اتفاقی یه کیسه پارچه ای به دستم رسید! من ذوق! من نگاه :))))
+ ننه بعد از این که عکساشو دیده می گه نه من بد افتادم. چرا این شکلی میفتم تو عکسا...:/ بعد از چند ثانیه مکث می گه اونایی که تو واقعیت قشنگن تو عکسا خوش عکس نیستن : دی
+ این مدت فقط دارم سریال کره ای می بینم. لعنتی این
“Don’t ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.”
و اما بعد؛ این جملهی بلدشدهی ایتالیک از کتابِ معروف سلینجر «ناتور دشت»ئه. جملهای که از اولینباری که خوندمش [بیشتر از شش سال پیش] تا همین اواخر درکی ازش نداشتم. « هیچ وقت به هیشکی چیزی نگو. اگه بگی دلت برا همه تنگ میشه. »یک روز که توی کافه با ف. نشستهبودیم و اون آخرین وقایع عشقِ نافرجامش ُ برام تعریف میکرد و ازم میخواست چندتا پندواندرز درستدرمون بهش بدم، یاد این جمله افتادم. من ه
دیروز برای دومین بار رفتم باغ کتاب ^^
از اولین باری که رفتم بیشتر وقت کم آوردم!! اینقدر محو فروشگاه هنری و قسمت کتابهای زباناش شدیم که به خودمون اومدیم دیدیم وقت نداریم و اونطرفش هم نرفتیم هنوز خلاصه که من بدو بدو دوستمو کشوندم اونطرف و با بعضی مجسمه هاش عکس انداختیم *------* البته بخش عمده وقتمونو تو کافه رستوران جلوش بودیم و من دومین پیتزای افتضاح عمرمو خوردم واقعا بد بود ازش روغن می چکید و دستامون چرب شده بود و تا چند ساعت مزه چربی رو حس میکرد
جدا از اینکه حین خوندن یه رمان، صدای ذهنم از راوی اون داستان تقلید میکنه، اینکه کدوم ویژگی داستان بیشتر به چشمم میآد هم روی انگیزه و نوع نوشتنم تأثیر میذاره. یه کتاب توصیفات زیادی داره (مثل اغلب آثار رئالیسم و ناتورالیسم، مثل باباگوریو، نوشته بالزاک)، یکی میخواد دنیا رو خیلی قشنگ نشون بده (مثل ژه یا دیوانهوار کریستیان بوبن)، یکی خواننده رو توی تاریکیهای دنیا گیر میاندازه (شاید بشه گفت مثل مردگان زرخریدِ نیکولای گوگول و آب
لیست قیمت ایساکو پژو
تاریخ ۹۸/۹/۸
فنر سوپاپ ۴۰۵۹۵٫۰۰۰﷼
ڪابل وسط ترمز دستی ۴۰۵۲۲۰٫۰۰۰﷼
ECU موتور بنزینی TU5 JP4 Boschیورو413/000/000ریال
لاستیک سوپاپ ۴۰۵ ویژن ایساکو ساندیسی۷۵۰۰۰۰﷼
گردگیر فرمان چپ ۴۰۵۱۷۰۰۰۰﷼
درب سوپاپ ۲۰۶ تیپ ۲ قالپاق اهنی مشکی ۳۳۰۰۰۰﷼
مهره استپ ترمز ۲۰۶ ۳۸۰۰۰۰﷼تیپ ۵
لاستیک چاکدار ۴۰۵۳۵۰۰۰۰﷼
لوازم یدکی ایساکو
چهارشاخه گاردان پیکان۲۰۰۰۰۰﷼
خار سر میل لنگ ۴۰۵ ۱۴۰۰۰﷼
سیم کلاچ تیپ ۱ کائوچو دار۵۴۰۰۰۰﷼
رینگ موتور۴
باور نمیکنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطرههای تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیکاند. هنوز هیجانات و استرسهای ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهمام و کنکور آرامآرام در حال نزدیکشدن به من است! بههمیندلیل امسال در آزمونهای قلمچی نیز شرکت میکنم تا زمانی که کن
ایجاد ارتباط با کتاب و علاقه به مطالعه برای افرادی که عادت به فضای مجازی به خصوص هرزگردی دارند، چندان کار ساده ای نیست. به طوری که یک انتخاب اشتباه یا صحیح ممکنه به قیمت خداحافظی همیشگی با کتاب یا ایجاد هیجان برای شروع کتابی جدید باشه.از کجا شروع کنیم؟قانون دوم از قوانین پنج گانه کتابداری رانگاناتان کلیتی رو مشخص میکنه که پاسخ سوال فوق باید بر همین اساس باشه: "هر خواننده کتابش." جمله ای کوتاه و ساده با مفهومی به گستردگی علایق و سلایق خوانندگ
باور نمیکنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطرههای تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیکاند. هنوز هیجانات و استرسهای ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهمام و کنکور آرامآرام در حال نزدیکشدن به من است! بههمیندلیل امسال در آزمونهای کانون نیز شرکت میکنم تا زمانی که کنک
وبلاگ ترجمه
سی و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب
تهران هم افتتاح شد تا ناشران ایرانی و خارجی تازههای نشرشان را در دسترس
مخاطبان قرار دهند. همزمان با این رویداد بزرگ فرهنگی میخواهیم از معضلی
به نام «ترجمههای موازی» از یک اثر خاص بگوییم که بازار نشر را چنان آشفته
کرده که گاهی تعداد ترجمههای فارسی آثار یک نویسنده به علت نبود نظارت بر
روند ترجمهها، دو یا چند برابر کل آثار اوست! گویا بعضی از ناشران به
آثار نویسندههای پرفروش خارجی
وبلاگ ترجمه
سی و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب
تهران هم افتتاح شد تا ناشران ایرانی و خارجی تازههای نشرشان را در دسترس
مخاطبان قرار دهند. همزمان با این رویداد بزرگ فرهنگی میخواهیم از معضلی
به نام «ترجمههای موازی» از یک اثر خاص بگوییم که بازار نشر را چنان آشفته
کرده که گاهی تعداد ترجمههای فارسی آثار یک نویسنده به علت نبود نظارت بر
روند ترجمهها، دو یا چند برابر کل آثار اوست! گویا بعضی از ناشران به
آثار نویسندههای پرفروش خارجی
سال 97 اولین سال در زندگی منه که تصمیم گرفتم کتاب بخوانم و یکم خوندم. نکته قابل توجه اینجاست که 20 کتاب از 22 کتاب امسال رو توی تابستون خوندم. باز هم 22 کتاب در سال خوبه برای شروع اگه بتونم هر فصل امسال مثل تابستون سال پیش بخونم واقعا حداکثر کتابی میشه که تو یک سال خوند. از این 22 کتاب تعداد زیادیش رو از کتابخونه محل گرفتم و فقط 3 تاش رو خودم خریدم. با اینکه کتاب های شاهکار رو نمیشه تو کتابخونه ای که هیچ بودجه ای واسه خرید کتاب نداره و همش اهدایی پیدا
سلام این پست خیلی سروته نداره و صرفا دردودله.
من یه مشکلی دارم.هر چند وقت یکبار بیدلیل یا بادلیل دچار افسردگی میشم.خودم این اسمو روش نمیزارم.من بهش میگم در خود فرو رفتن.روزخوش تو پست جدیدش یه حرف قشنگ زد.نوشته بود من بعد هر بار افسردگی آدم بهتری شدم نه بع از هر سختی.
داشتم به اجتماعی بودن فکر میکردم.مثلا یکی از بچههای طبقه سه دانشکده شدن.میدونی من همیشه ترس از اجتماع آدما داشتم.مسخرهس که بگم یکی از دلایل خیلی جاها نرفتنم همین بوده اگرم تن
طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد.
سلام
اگه که اگزیستانسیالیسم رو در گوگل سرچ کنید و وارد ویکی پدیا بشید وسط همون خطای اول به این جمله بالا برمیخورید.یادمه شب روزی که کنکور دادم این جمله رو خوندم و امروز صبح دوباره بهش فکر کردم.خیلی دوست دارم این جمله رو حتی اگه نفهمم معنیش دقیقا چیه.به این فکر کردم چقدر میتونم به زندگی خودم معنا بدم چقدر؟!
پرده اول:تصمیم
کرایف درمورد مسی میگه که تفاوت بزرگ مسی ب
من به دو علت کتاب نمیخونم (البته نه این که اصلاً نخونما؛ تخصصی اگه نیازم بشه میخونم؛ منظورم کتابهای عمومی هست که نمیخونم):
- اولش به خاطر اینکه خیلی وقتا حسش نیست و کتابها هم جالب نیستن و میگم خوندنشون چه فایده داره - یعنی جذابیتی واسم ندارن
- دومش به خاطر کاملگرا بودنمه - یعنی اون موقعهایی هم که حس کتاب خوندن دارم و شروع میکنم به خوندن، اون حس کاملگرایی میاد سراغمو میگه تو که نمیتونی همهی کتابها رو بخونی پس اصلاً نخون!!
چند ماه
این پست رو هلن چند روز پیش گذاشته بود و من رو هم به چالش دعوت کرده بود، اما نمیدونم چرا پست رو کلا ندیده بودم و ستارهش هم برام روشن نشده بود!
قراره چند تا از کتابای خوبی که این اواخر خوندیم رو معرفی کنیم.
اگر بخوام کتابایی که این اواخر مشغول خوندنشون بودم رو نام ببرم، باید بگم: مبانی نقشهخوانی، آبوهوای ایران، ژئومورفولوژی دینامیک و برنامهریزی شهرهای جدید. =)
پس میریم برای دوران پیش از اینا...
مطلقا تقریبا
خیلی خیلی کتاب قشنگی بود!
ا
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
دیشب بعد از مدت ها یاد وبلاگ هایی کردم که خیلی سال پیش می خواندمشان و همین طور وبلاگ های سابق خودم. خیلی عجیب است که انسان در برابر گذشته اش قرار بگیرد. یک زمانی به ما می گفتند آن دنیا که رفتید اعمالتان مثل فیلم برایتان پخش می شود و کارهای بدتان را بهتان نشان می دهند. آن وقت ها کمی غریب بود، حالا اما با وجود اینترنت خیلی هم عجیب نیست به خصوص وقتی اینهمه ردپا از خودت باقی گذاشته باشی، افکار و طرز فکر و عواطفت را می توانی در چندین سال پیش ببینی. می
شاید اولین وبلاگی که خواند وبلاگ عمویش بود که درباره اخبار روستایشان مینوشت. بعد کمکم با وبلاگهایی آشنا شد که در هر یادداشت کلی مطلب آموختنی و نقد و بررسی و پیشنهاد بود. در هر کدامشان نگاهی نو به موضوعات بود. وبلاگهایی که ماهیانه بیش از دو سه نوشته منتشر نمیکردند. اما همان یادداشتهای کم تعداد ولی پرمحتوا کافی بود که او را تشویق به خواندن یک کتاب، دیدن یک فیلم یا شنیدن یک موسیقی یا دقیق شدن در یک نقاشی و یا حتی توجه به یک فرهنگ نادرست
یاهو
وبلاگ نویسی برای من سقط کردن چندین و چند باره جنینی بود که ماه سومش تازه تمام شده و تصمیم گرفته ای برای آمدنش خرید کنی. شاید نیمچه پوزخندی بزنید که: مرد حسابی می خواهی تشبیه کنی چرا خودت را زن حامله کردی. ولی حقیقت همین است. ناکام ماندنم در وبلاگ نویسی در وسعت رویاهای نوجوانی که خود را نویسنده فردا می بیند که کتاب هایش پشت ویترین می رود به تلخی از دست دادن کودکی بود که در درون یک مادر جسم و روح می گیرد.
اولین وبلاگم را در بلاگفا زدم. زمستان
درباره این سایت